-
خودمختاری در آموزش! یک تجربه تلخ
وقتی در یک دبیرستان دولتی عادی درسی مثل فیزیک تدریس می کنید احتمال زیادی وجود دارد که سطح کلاستان بسیار ناهمگن باشد. دانش آموزانی دارید که حتی جدول ضرب را بلد نیستند و در کنارش شاگردانی که هنوز حرفتان تمام نشده مسئله را حل کرده اند و شما مبهوت سوال های فلسفی و عمیقشان از مفاهیم هستید.
پنج سال در شهر لالی خوزستان درس دادم. چهره های زیبا و پرمهر دخترانش را از خاطر نمی برم. با اینکه همیشه حواسم هست دختران را با ویژگی زیبایی توصیف نکنم؛ بلکه توانایی های شخصیتی آنها را بازگو کنم اما حالا بعد از گذر ده سال، از این کار ابایی ندارم. آن چشمهای درخشان که اغلب مشتاقانه مرا نگاه می کردند همیشه در خاطرم هستند. گاهی دلم برای آن روزها چنان پر می کشد که دوست دارم بچه ها را از اعماق ذهنم بیرون بکشم و تک تکشان را وسط منظره های زیبای لالی بنشانم و بعد روح زندگی در تصویر بدمم و برگردم به آن روزها ولی حیف که زمان برنمی گردد.
یکی از همان سال ها تفاوت سطح و دانش پایه بچه ها به قدری زیاد بود که تدریس را طاقت فرسا و بسیار کند کرده بود. چندین نفر از ما معلمان مدام اعتراض می کردیم که چطور ممکن است چنین دانش آموزی درسهای سال گذشته را قبول شده و به پایه بالاتر آمده باشد. هر طور پیش می رفتیم از زمان بندی عقب بودیم.
قبلاً خوانده بودم که تفکیک دانش آموزان بر اساس هوش و استعداد یا نمرات کار درستی نیست و این روشها در حال منسوخ شدن است. خوانده بودم که امروزه در برخی کشورهایی که آموزش موفقی دارند همه بچه ها از هر سطح و با هر نوع مشکلی در کنار هم آموزش می بینند و هر دانش آموز بر مبنای نیاز خود در ساعاتی خارج از برنامه متداول درسی، آموزشی ویژه می بیند. کسی که در درسی ضعیف است به این روش خود را به سایرین می رساند و او که مشتاق تر است محتوای تکمیلی و بیشتری دریافت می کند.
اما به خودم می گفتم این روش برای کلاسهای سی و هشت نفره ما نیست. برای ساختار آموزشی ما نیست و توجیه های دیگر. بالاخره مدیر مدرسه را راضی کردیم دانش آموزان آن پایه را بر اساس سطح معدل در چهار کلاس تقسیم کند. ما فراموش کردیم که حتی اگر این روش در مورد تدریس فیزیک و ریاضی و شیمی جواب بدهد اما به عزت نفس و اعتماد به نفس این بچه ها چقدر آسیب می زند.
نتیجه خیلی بدتر از چیزی بود که فکرش را بکنید. نه تنها در کلاسهای معدل پایین مشکلاتمان چند برابر شد بلکه در کلاسهای با معدل بالا هم مشکلات جدیدی داشتیم.
در کلاسهایی با دانش آموزان معدل پایین، اختلالات رفتاری بچه ها با کنار هم قرار گرفتن چند دوست مشکل آفرین چند برابر حالت عادی شد. انجام تکالیف تقریباً به صفر رسیده بود و گاهی از تمام تمرین هایی که حل می شد حتی یک نفر نبود که چیزی را بفهمد. موضوعی برای رقابت سالم وجود نداشت و بچه ها برایشان عادی بود که هیچ کاری نکنند چون همه شبیه هم بودند. این انگیزه ما معلمها را خیلی کاهش داد. خستگی در کلاس برای ما و شاگردانمان مفرط و غیرقابل تحمل شده بود. معلمها به جای درس دادن به ناظم کلاس تبدیل شدند.
از طرفی در کلاسهای با دانش آموزان معدل بالا هم نتیجه تعریفی نداشت. کسانی که در کلاس قبلی بسیار زبده و پرتلاش بودند با قرار گرفتن در جمع سطح بالا ناگهان دچار شوک شدند. بی انگیزه و ساکت در گوشه ای می نشستند و دیگر در فرآیند کلاس مشارکت نداشتند. بچه ها اغلب از خطا کردن و اشتباه بیشتر می ترسیدند و به مرور کلاس به جوی خموده و راکد رسید.
فکر می کردم تفکیک نادرست فقط ساختن مدرسه سمپاد و نمونه است اما به چشم خودمان دیدیم که تفکیک بچه ها بر اساس چیزی به نام معدل چه بلایی بر سر آموزش آورد. با تمام وجودمان پشیمان بودیم اما دیر شده بود. آسیب را زده بودیم و سال تحصیلی رو به اتمام بود.
اما درس مهمی از این تجربه گرفتم. از آن زمان سعی می کنم بدون پشتوانه نظری کاری در آموزش انجام ندهم و اگر قرار بود چیزی را تغییر دهم و اجرا کنم اول در حد توان و فرصت، جستجو و پرس و جو کنم تا اگر سودی نداشت حداقل کمترین آسیب را بزنم. یاد گرفتم به جای تزهای شخصی به استانداردهای مطرح تکیه کنم و اگر چیزی به نظرم اشتباه آمد با دلیل و منطق در پی تحلیل آن باشم و برای ادعایم بر پژوهش و تجربه های متعدد تکیه کنم نه صرفاً نظرهای شخصی با تجربه های اندک فردی.
با عرض پوزش، هیچ پاسخی یافت نشد.
برای پاسخ دادن وارد سایت شوید.

