انجمن ها

سوال بپرسید, جواب بگیرید و با
انجمن های ما در سرتاسر دنیا در ارتباط باشید.

خانه انجمن ها معلمانه پرسش ها روایت درمورد اثرات تنبیه در کلاس

  • روایت درمورد اثرات تنبیه در کلاس

     عاطفه نوروزی بروزرسانی شده 2 سال، 11 ماه قبل 5 اعضا · 5 نوشته‌ها
  • Roghayeh

    عضو
    23 اردیبهشت 1400 در 00:41

    سلام به همه معلمان عزیز
    سلام خسته نباشید
    خواستم یه کمکی بهم بکنید من دانشجو معلم هستم و این ترم واحد پژوهش روایی دارم.
    استادمون از ما خواسته با یک معلم صحبت کنیم و در مورد موضوعی که انتخاب کردیم از ایشون بخوایم ک در قالب یک روایت و داستانی درباره این موضوع که سر کلاس باهاش مواجه شدن رو برای ما تعریف کنن
    مثلا موضوع انتخابی من اثرات تنبیه دانش اموزان در کلاس هست
    اگر لطف کنین در این زمینه به من کمک کنید و اگر تجربه ای در کلاس در این رابطه داشتین در اختیار من قرار بدین ممنونتون میشم

  • مجید بهادری

    عضو
    23 اردیبهشت 1400 در 16:18

    ۱۰ مهرماه سال ۸۹ تازه اولین روز کاری من بود و با تمام رویاها و شناخت‌هایی که داشتم وارد کلاسی شدم که از قبل فقط با آدرس روستا و طی کردن مسیری ۶۰ کیلومتری با موتور رسیده بودم، چون سرویس مدرسه روستا کامل بود و من معلم عشایر بودم و دور از مدرسه روستا، بر روی تپه‌ای با دو کلاس که در نداشتند و پنجره‌هایی نیمه شکسته و تخته سیاهی که گچ را دانش‌آموزان از سال قبل نگه داشته بودند.
    نه اطلاعی از مدیریت کلاس چند پایه داشتم و نه روش تدریس درست و حسابی می‌دانستم.
    اول از دانش‌آموزان خواستم اسم و فامیل خودشان را روی تخته یادداشت کنند و این یعنی اطلاع از شروع یک فاجعه که در پایه سوم و پنجم قادر به نوشتن اسم خودشان هم نبودند و مشت نمونه خروار شد.
    بعد کمتر از یک‌ماه اثرات این ناآگاهی و مبتدی بودن خودش را با داد‌زدن، عصبانی شدن، پرخاشگری و حتی تنبیه بدنی نشان داد. اما تنبیه بدنی همان اوایل حذف شد، چون یکی از اقوام گوشزد کرد که اگر اداره متوجه بشود مشکل پیدا می‌کنم. اما تنبیه با تکالیف زیاد، بی‌توجهی، پاره‌کردن دفتر و داد و فریاد ادامه داشت.
    کیفیت نه در تدریس تغییری کرد و نه در آموزش و بهبود یادگیری تا دو هفته بعد از زمان کوچ که در منطقه قشلاقی به دلیل بیتوته شدن با خانواده‌ها و دانش‌آموزان رفت و آمد پیدا کردم و بقولی عجین شدم. سال دوم هم همانجا بودم و اما با این تفاوت که نه درگیری و داد و فریاد بود و نه تنبیه و کنترل اجباری
    اینجا شروع تغییر روش تدریس من بود که متوجه شدم با هرکدام از بچه‌ها صمیمیت دارم یادگیری بهتر و مقاومت کمتری در مطالعه و انجام تکالیف دارند و بعد از اون شروع کردم به ایجاد روابط عاطفی و ارتباط عاطفی، مطالعاتم را با کتاب، مجلات، اینترنت بیشتر کردم و الان بعد۱۱ سال تدریس هنوز هم ادامه دار شده اما اصولی و علمی بعنوان یک واقعیت‌درمانگر که در کنار مطالعاتم در کارگاههای مدرسه کیفی هم شرکت کرده‌ام و باعث شد تا بعد از دو یا سه سال اول دیگر با دانش‌آموزان خودم هیچ مشکلی نداشته باشم و آسایش و آرامش روانی دوطرفه داشته باشیم. با ایجاد رابطه دوستانه، اما منصفانه و قاطعانه

    • حسین قربانی

      عضو
      26 اردیبهشت 1400 در 21:09

      در کلاس چهارم ابتدایی(75-1374) ، در درس تاریخ و مطالعات اجتماعی با سلسله های پادشاهی و اماکن تاریخی و مذهبی آشنا می شدیم، باید مراکز تاجگذاری شاهان، تعداد فتوحات، لقب پادشاهان و تاریخ تولد و وفات آنها را می دانستیم، اما نمی دانستیم که هدف از دانستن تاریخ چیست؟ و نمی دانستیم که تاریخ را چه کسانی یا چه گروه هایی، برای چه اهدافی می نویسند؟
      بنابراین چون به حافظه سپردن حجم انبوه اطلاعات تاریخی برای من دشوار بود و اغلب اوقات زمان، مکان و اسامی را فراموش می کردم یا جابجا می نوشتم، لذا به مرور تمایلم به خواندن و فهمیدن مطالب تاریخی کم و کمتر می شد.
      اما شاید رنج بزرگ تر این بود که با بزرگ تر شدن در امتداد تحصیل، عتاب و خطاب معلمان نیز بزرگتر می شد. تادیب و تعذیب هایی که در ظاهر برای به راه آوردن ما بود، اما در عمل آواری می شد بر سَر رُستن جوانه ی اندیشه ها. تنبیه، تقدیر مدرسه بود و من اوج آن را در زمستان کلاس چهارم تجربه کردم.
      دی ماه بود. دو روز متوالی برف باریده بود و همه جا سفیدپوش شده بود. زمستان ها وقتی برف می بارید ما برای عبور از میان برف ها چکمه به پا می کردیم و به مدرسه می رفتیم. بعد از آب شدن برف ها هم برای روزها و هفته های متوالی همچنان چکمه پوش بودیم. چون همه ی مسیرها و کوچه ها پر از گِل و لای می شد.
      آن روز آهسته آهسته از لابه لای برف ها عبور کردم و به مدرسه رسیدم. یکی از خوبی ها زمستان این بود که صف صبحگاهی تشکیل نمی شد. برای همین ما به محض رسیدن به کلاس، وسایلمان را داخل میز می گذاشتیم و دور بخاری جمع می شدیم. به محض روشن شدن بخاری کلاس آکنده از بوی نفت می شد. گاهی نیز لباس یا دست بچه ها به بخاری می چسبید و دچار سوختگی می شد. اما در خانه یا مدرسه فقط همین بخاری های نفتی بودند که می توانستند در دل سرما، گرما به ارمغان آورند.
      یکشنبه بود. زنگ اول فارسی، زنگ دوم قرآن و زنگ سوم ریاضی داشتیم. با پایان زنگ دوم و استراحتی 15 دقیقه ای به کلاس برگشتیم. آن روز در زنگ پایانی، معلم تدریس را با شوخی شروع کرد و بعد از چند دقیقه سراغ تکالیف درس ریاضی رفت. بررسی تکالیف از میز اول شروع شد. دانش آموز ها به ترتیب دفتر هایشان را باز می کردند و تکالیف را به معلم نشان می دادند. معلم در فرایند بررسی تکالیف اول یک نگاه کلی به ما می انداخت و بعد سراغ تکلیف میرفت. انگار از قبل می دانست که تکلیف چه کسی خوب و تکلیف کدام دانش آموز ناکامل است. امضاء که می¬کرد، برای برخی آفرین و خیلی خوب می نوشت و گوش بعضی از بچه ها را نیز به شوخی می چرخاند.
      معلم به ردیف دوم رسید. من دفترم را با ترس و لرز از داخل میز درآوردم. نمی دانم چرا مشق ریاضی را ننوشته بودم. او اول دفتر را نگاه کرد و بعد من را. از من پرسید پس کجا نوشته ای؟ من ترسیدم و جوابی ندادم. او دفتر را از دست من گرفت و گفت برو کنار تخته سیاه بایست.
      دو دانش آموز دیگر نیز مشق شان را ننوشته بودند. معلم بعد از این که تکالیف همه را بررسی کرد، به ما گفت: از کلاس بروید بیرون تا من بیام. ما هم از کلاس خارج شدیم و رفتیم در حیاط مدرسه ایستادیم.
      او بعد از دقایقی آمد و به نمایندۀ کلاس گفت برو از دفتر اره را بگیر و یک ترکه ببر و بیاور. با شنیدن این جمله ما از نگاه کردن به طبیعت برف پوش، چشم پوشیدیم و به چشمان هم خیره شدیم. روی شاخه های بیدها و صنوبرهای کنار مدرسه برف نشسته بود. صبح ها همۀ درخت ها مثل عروس سفیدپوش می شدند و هر از گاهی می دیدی که ناگهان تکه های برفی که روی شاخه ها نشسته اند، می درخشند، می لغزند، سُر می خورند و فرو می افتند.
      تا بازگشت نمایندۀ کلاس معلم از ما خواست که چَکمه و جوراب خود را درآوریم و چند دقیقه داخل حیاط مدرسه روی برف ها قدم بزنیم. ما چکمه هایمان را کندیم و لرزان لرزان به آن سوی حیاط رفتیم. روی زمین حدود ۲۰ سانتی متر برف نشسته بود و بعضی جاها هم کاملاً یخ زده بود. ما چند دقیقه در برف ایستادیم. من گاهی پای چپ و گاهی پای راستم را بالا می آوردم و کَف آنها را لمس می کردم.
      آب دماغ و چشم و دهان ما یکی شده بود. من با آستینم صورتم را پاک کردم. معلم ما را صدا زد و به صف کرد. یک مشت برف هم کف دست هر کدام از ما گذاشت. برف ها که در دستان ما آب شدند، نماینده نیز با ترکه از راه رسید. معلم کُتش را درآورد و کنار بخاری روی صندلی انداخت. ما به نوبت دستانمان را باز می کردیم، یک ضربه کف دست چپ و یک ضربه کف دست راست. معلم وقتی سراغ نفر بعدی می رفت، ما فرصت پیدا می کردیم دستانمان را به هم بمالیم. هر کدام از ما حدود شش بار ترکه خوردیم. بقیۀ بچه ها هم از ترس روی نیمکتها خشک شده بودند. چون دست و پای ما بی حس شده بود، دردی احساس نمی کردیم. چند دقیقه بعد زنگ کلاس به صدا درآمد. کلاس تمام شد و راهی خانه شدیم. من در مسیر رفتن به خانه کم کم احساس می کردم که دردی سوزناک در دست و پایم پیچیده است. مسیر را از لابه لاهای برف ها طی کردم و بعد از چند دقیقه به خانه رسیدم. لباسم را کندم، کف دست و پایم سرخ شده بود. دردی عجیب در تمام استخوام پیچیده بود. دستم را زیر آب گرفتم، اما درد و سوزش آن بیشتر شد. چون در مدرسه تنبیه برای ما طبیعی و عادی بود، برای همین من ماجرا را به هیچ کسی تعریف نکردم و چند روز بعد هم همه چیز فراموش شد.
      در مدرسه تنبیه و خشونت فیزیکی و کلامی، همراه همیشگی ما بود. حتی گاهی بچه های کلاس با هم شرط بندی می کردند تا حرفی بزنند یا کاری انجام دهند تا معلم آنقدر عصبانی شود و آن دانش آموز را تنبیه نماید یا از کلاس اخراج کند. مسعود از جمله دانش آموزان کلاس پنجمی بود که چند سال قبل از ما، بعد از این که معلم او را به شدت تنبیه کرده بود، در راه خانه، همۀ کتاب هایش را آتش زده بود و بعد از آن هم دیگر هیچ گاه پایش را به مدرسه نگذاشته بود.

  • بهناز رنود

    عضو
    27 اردیبهشت 1400 در 11:46

    سلام وقت بخیر . من تا به الان به عنوان معلم در کلاس نبوده ام اما در دوران کارورزی شاهد یک مورد تنبیه بودم.

    آن سال برای کارورزی به کلاس پایه اول ابتدایی می رفتم.
    ساعت چهارم بود. هوای گرم دانش آموزان و معلم را کلافه کرده بود. معلم کلاس مشغول تدریس و توضیح درس بودند.

    باران دختری بود که به خاطر جثه بزرگتر نسبت به دیگران در ردیف آخر می نشست. از آن بچه هایی بود که اگر حرفی به ذهنش می رسید که بخواهد بگوید؛ بلند می شد و می آمد به من یا معلم می گفت.
    آن روز هم در میان صحبت های معلم بلند شد و از میان میز های نزدیک به هم به سختی عبور کرد تا حرف مهمی که به ذهنش رسیده بود را به معلم بزند.

    دانش آموزان ابتدایی مخصوصا کلاس اول از هم تقلید میکنند. با دیدن باران که در مورد برادر چندماهه اش صحبت می کرد؛ هر کدام حرف و نکته ای پیدا کردند که بگویند و از جای خود بلند شوند.
    طولی نکشید که کلاس شلوغ شد و معلم برای کنترل کلاس با صدای بلند خواستند که هرکس برگردد و در جای خود بنشیند.
    باران اما به عنوان برهم زننده نظم کلاس بیشتر مورد سرزنش و عتاب معلم قرار گرفت.
    معلم به ادامه تدریس پرداخت.
    بعد از چند دقیقه معلم به عنوان ارزشیابی سوالاتی را از دانش آموزان پرسید و باران نتوانست درست پاسخ بدهد.
    معلم با سرزنش و لحن جدی گفتند که بهتر است به جای حرف زدن به درس گوش کند و…

    باران بغض کرده و نشست.
    طولی نکشید که زنگ تفریح به صدا در آمد و معلم از کلاس خارج شد.
    دانش آموزان آمدند و به من گفتند:«خانوم باران داره گریه میکنه…»
    همه دور باران جمع شده بودند. رفتم و کنار او نشستم.
    -چیشده بارون خانوم که گریه میکنی؟
    بلند تر و آشکارتر گریه کرد…
    + اصلا چرا باید بیام مدرسه.. نمیخوام بیام مدرسه….
    – نمیشه نیای که اگع نیای ما دلمون برات تنگ میشه ….اون وقت ما چیکار کنیم؟
    – [با تردید] واقعا؟
    + آره واقعا…حالا بیا یه چیزی بهت یاد بدم….

    یه شعبده بازی به باران نشان دادم و راز آن را برای او توضیح دادم. خیلی خوشحال شد و رفت و برای دوستانش اجرا کرد.
    هر هفته که به مدرسه می رفتم با ذوق توضیح می داد که برای پدر و مادر و اقوام اجرا کرده و آنها راز آن را متوجه نشده اند.
    هرچند هنوز هم در کلاس بیشتر از پنجره بیرون را نگاه میکرد و از برلدر کوچکش برای هم میزی اش صحبت میکرد ولی دیگر مشکلی با مدرسه آمدن نداشت.

    نمیخواهم معلم را سرزنش کنم. ایشان از همکاران با تجربه و معلمان خوب شهر هستند. کلاس های کوچک با 35 دانش آموز که فضای کافی برای نشستن و راه رفتن وجود ندارد، آشنا نبودن دانش آموزان کلاس اول با مقررات مدرسه و نظم، مطالب زیاد کتاب های درسی و…. همه باعث کم شدن صبر میشود و از طرفی تنبیه یکی از شیوه های تربیتی است و نیاز است گاهی استفاده شود.

    اما توجه داشته باشیم بهتر است:
    -به جای سرزنش دانش آموز کار او را سرزنش کنیم. برای مثال:« وقتی وسط تدریس میای اینجا نظم کلاس به هم میخورد.»

    -در مورد کار اشتباه او توضیح بدهیم و به خواسته او توجه کنیم.برای مثال:« الان زمان تدریس است و در زمان تدریس شما باید بنشینید و به درس گوش کنید بعد کلاس به حرف تو گوش میکنم»

    – در ماه های ابتدا سال و پایه اول ابتدایی وقت بیشتری را برای ارتباط عاطفی و آموزش مقررات و نظم در نظر بگیریم.

    #تنبیه
    #کارورزی
    #پایه_اول
    #ارتباط_عاطفی

  • عاطفه نوروزی

    عضو
    30 اردیبهشت 1400 در 23:50

    سلام به همگی.
    در یکی از سالها، در مدرسه‌ روستایی محروم مدیرآموزگار بودم. معلم دوپایه چهارم و پنجم که اکثر کلاس هم پسرهای شیطون و شرور بودند که به راحتی می‌تونستند در مدت چند دقیقه کل مدرسه رو زیر و رو کنند.
    اول سال، دانش‌آموزان هرجایی که دلشون می‌خواست نشسته بودند که خب دو پایه رو در دو قسمت مختلف کلاس نشوندم. علی دانش‌آموز کلاس چهارمی که بسیار شیطون و ناسازگار بود در ردیف دوم کلاس چهارمی‌ها بود و دائما بجای اینکه رو به تخته بشینه یه وری و روبه کلاس پنجمی‌ها می‌نشست و به آنی با همراهی اونها کلاس رو بهم می‌ریخت.
    تذکر دادن و داد و فریادزدن هم فایده نداشت. و البته من هم آدم تنبیه بدنی نبودم.
    این بچه دو خواهر دیگه هم در مدرسه داشت که با کوچکترین صحبتی که براش خوشایند نبود، دست خواهرها رو می‌گرفت و می‌خواست از مدرسه بیرون بره.
    یک‌ماه گذشت و تقریبا دستم اومد که با علی چطور رفتار کنم. دادن مسئولیت به علی که خیلی پرخاشگر و خشن بود، در او معجزه می‌کرد و می‌شد باهاش کنار اومد.
    بعد از یک‌ماه معلم جدیدی به مدرسه اومد و کلاس دوپایه من تبدیل به کلاس تک‌پایه شد. رفتار و نحوه کنترل علی رو برای معلم جدید سال اولی توضیح دادم و خدا رو شکر اوضاع خیلی بهتر شد.
    ولی کماکان پرخاشگر بود.
    طی جلساتی با حضور مشاور اداره و مادر علی متوجه شدیم این بچه شدیدأ در منزل تنبیه بدنی میشه که متاسفانه بجای اثر مطلوب، اثرات مخرب زیادی روی روان بچه داشته. برای همین آموزش‌های لازم به ولی او داده شد.
    بعد از اون سال علی از اون مدرسه رفت.
    سال گذشته که بعد از چندسال به عنوان راهبر به مدرسه اومدم، دوتا از خواهرهای علی اونجا مشغول تحصیل بودند.
    از اونها سراغ علی رو گرفتم که متاسفانه خبر تلخ و ناگواری رو شنیدم.
    علی تابستون سال قبلش، موقع کار در یک ساختمون همراه با پدرش، دچار برق‌گرفتگی شده و از دنیا رفت…

برای پاسخ دادن ابتدا وارد سایت شوید.

نوشته اصلی
0 از 0 پست‌ها ژوئن ۲۰۱۸
حالا