انجمن ها

سوال بپرسید, جواب بگیرید و با
انجمن های ما در سرتاسر دنیا در ارتباط باشید.

خانه انجمن ها خوشه ریاضی معلمان ریاضی متوسطه فرصت گفت و گو براي دانش آموزان

  • قاسم برجسته

    عضو
    7 اسفند 1399 در 01:04

    نقش دوگانه كرونا، محدويت‌‌ ها و كمبود ها، فرصت ها ، ما معلمان را در نقش يادگيرنده مادالعمر به تامل فرا
    مي خواند. افقي بالاتر ؛جهاني انديشيدن، مرتبط شدن با تجربه هاي معلمان جهان، به اشتراك گذاشتن تجربه ها را به ارمغان آورده است. جمله هاي كوتاه كه بيانگر طرز تلقي انجمن ها، يا گروههايي از معلمان در دنياي آموزش هست مي تواند لحظه اي در ما درنگ ايجاد كند و به تفكر بيشتر دعوتمان مي كند.يكي از اين جمله ها اين است: هر كودك شايسته رسيدن به همه پتانسيل خودش در زندگي است.( every child deservs to achives their full potential ). وقتي من به اين جمله فكر مي كنم، احترام تام و تمام كه يكي از مهارت هاي ديالوگ است در ذهنم تداعي مي شود. و يك پرسش اساسي، چگونه مي توان اين نگاه ها كه برآمده از تحول در نگاه به كودكي و مباحث رشد آن است ، در آموزش و روشهاي آموزشي يك معلم بكار برد؟
    مي خواهم شما را يكي از تجربه هاي خودم در اين راه همراه كنم.آشنايي من در نقش يك معلم رياضي با فلسفه براي كودكان من را در آغاز يك راه بي پايان قرار داد، كه آن همان راه بي پايان گفت و شنود در آموزش است. آموزش و يادگيري از راه گفت و گو و براي گفت و گو در كلاس رياضي( Teaching and Learning through Dialogue and for Dialogue) در ايفاي موثر اين نقش، من هميشه خواهانم اين هستم كه در برنامه ريزي آموزشي مدرسه علاوه بر كلاس رياضي، هفته اي يك جلسه فلسفه براي كودكان داشته باشم و با والدين حداقل ماهي يك بار جلسه گفت و گو، به همان سبك و سياق حلقه كندوكاو رياضي، يا حلقه كندوكاو فلسفي ، با والدين داشته باشم تا روح و جو كلاس درس فرزندانشان به آنها منتقل شود، و با ارزشهاي نوين در آموزش آشنا شوند.
    بعد از امتحانات ترم اول،من يك گروه مجزا در واتساپ، تحت عنوان تكليف باز تشكيل دادم. از بچه هايي علاقه مندتر، كه كنش بيشتري در كلاس درس از خود نشان مي داند، خواستم به آن گروه ملحق شوند.اين گروه تركيبي از بچه هاي هفتم،هشتم و نهم بودند، من اين ويژگي را دوست داشتم و مفيد براي پيش بردن بحث هايي كه در گروه مطرح مي شد مي دانستم. سوالات باز و بحث برانگيز در اين گروه مطرح مي شد، گاهي بچه هاي نهم نقش حمايت گر را در پيش برد گفت وگو درون گروهي داشتند.
    در يك روز به بچه گفتم مي خواهم يك جلسه فلسفه براي كودكان با هم داشته باشيم تا در عمل با اين برنامه اشنا شويد.محمد كه علاقه مند تر بود و اطلاعاتي از اينترنت درباره اين برنامه از قبل بدست آورد مسوليت هماهنگي و ثبت نام بچه ها را به عهده گرفت،يك اگهي ساده نوشت و د رگروه قرار داد و از بچه هاي متقاضي خواست به او پيام دهند.قرار شد در يك پلتفرم كه امكان تعامل همزمان باشد، كلاسمان را اجرا كنيم، و من مي دانستم امكانات دسترسي بچه ها محدود هست،محمد در اين حين با من در ارتباط بود،هماهنگي ها را با من داشت، 15 نفري اعلام آمادگي كردند. محمد يك گروه در واتساپ به نام فلسفه تشكيل داد.هماهنگي و ارتباط بچه ها تحت تاثير كلاس رياضي از رقابت كمي فاصله گرفت و جايي براي همكاري بين بچه ها باز شد.در ساعت مقرر من لينك پلتفروم را در اختيار محمد قرار دادم. بچه ها وارد كلاس شدند، من داستان مرد ناشنوا مولوي را براي خواندن در نظر داشتم.فايل را بصورت پي دي اف بارگذاري كردم. در ايتدا از آنها خواستم از جايشان بلند شوند و چند حركت كششي با هدايت من انجام دهند. از آنها پرسيدم به نظر شما هدف اين فعاليت چه مي تواند باشد. در پاسخ هايشان قدرت بدني و قوي شدن جسم اشاره كردند. من به آنها گفتم كاري كه ما مي خواهيم انجام دهيم هم يك فعاليت هست كه به رشد تفكر ما كمك مي كند. و به صورت خلاصه مراحل كار را به آنها گفتم،از يكي از آنها خواستم از روي فايل بارگذاري شده داستان را شروع به خواندن كند، در همين حين ارتباط چند نفر قطع شد مشكلي كه با توجه به امكانات اينترنت بچه ها قابل پيش بيني بود،من مي خواستم اين برنامه را تا به انتها اجرا كنم. پيشنهاد دادم برويم به گروه واتساپ تا من آنجا داستان را برايشان بخوانم. از وضع پيش آمده تا حدي ناراحت بودم، بعد از خواندن داستان، زماني را براي تفكر در نظر گرفتم و از بچه ها خواستم، تا ايده، يا پرسشي درباره داستان در رذهنشان شكل گرفت را بعد از نوشتن اسم خودشان در گروه قرار دهند. سوالات و نظرات خودشان را در گروه قرار دادند.بررسي كوتاهي روي سوالات بچه ها انجام شد، ذهنشان را توجه دادم به سوالاتي كه گفت و گو برانگيز تر بود. من گفت و گو و تعامل همزمان را دوست داشتم و اين در واتساپ امكانش نبود. به بچه ها گفتم يك بار ديگر با لينك وارد پلتفرم مي شويم و گفت و گوي خودمان را آنجا ادامه مي دهيم. اين بار كيفيت و سرعت نت با ما يار شد و توانستيم گفت و گو را با تعامل پيش ببريم.حس غرور از خلق اين فرصت همراه با بغض وجودم را گرفت. بچه ها داشتند درباره ايده هاي خود حر ف مي زند.
    حسن گفت بود: چرا مرد فكر مي كرد پاسخ سوال ها ي او همان پاسخ هاي بيمار است؟ امير محمد پرسيد : حتما بايد به عيادت بيمار برويم ؟ كميل و شهريار پرسيدند: چرا حقيقت را نگفت؟ و سوالات بچه هاي ديگر هم به اين سوالات نزديك بود، گفت و گو با طعم فلسفه بين بچه ها شكل گرفت. ما توانستيم اين كلاس را تشكيل دهيم . وقتي يكي از بچه ها گفت بايد هميشه حقيقت را بگوييم ازش پرسيدم درباره موقعيتي كه گفتن حقيقت جان يك انسان را در خطر مي اندازد؟ كمي مكث و درنگ كرد گفت اقا سخته جواب دادن ………………………………
    در پايان از توجه شان تشكر كردم و خواستم نظرشان را درباره اين تجربه بگويند.
    بچه ها قدردان اين فرصت بودند. از تفكر و درنگ صحبت مي كردند، يكي گفت خيلي از كلاس ها يك دفعه مطلب را به ما مي دهند و ما در جريان نمي گذارند،! اين نقطه نظر اخر مرا به فكر فرو برد او از اين قياس به چه نتيجه اي رسيد؟ و اين نظر او چه پيامي براي ما معلمان دارد؟

    #قاسم برجسته،مروج يادگيري در گفت و گو

برای پاسخ دادن ابتدا وارد سایت شوید.

نوشته اصلی
0 از 0 پست‌ها ژوئن ۲۰۱۸
حالا