انجمن ها

سوال بپرسید, جواب بگیرید و با
انجمن های ما در سرتاسر دنیا در ارتباط باشید.

خانه انجمن ها گروههای مقطع دبستان گروه معلمان علوم دبستان مرز مداخله در مشکلات شاگردان و یک تجربه

  • مرز مداخله در مشکلات شاگردان و یک تجربه

     الهام فخرایی بروزرسانی شده 3 سال، 1 ماه قبل 3 اعضا · 4 نوشته‌ها
  • سمیه شهریسوند

    عضو
    27 بهمن 1399 در 23:20

    ما به عنوان معلم درسهای تخصصی مثل فیزیک، علوم، فارسی و … چقدر باید و امکان مداخله در مشکلات شخصی شاگردانمان را داریم؟
    این سوال پیچیده و دشوار احتمالاً هیچ جواب مشخص و قابل نسخه پیچی برای تمامی معلمان ندارد ولی قواعدی وجود دارد که اغلب(و نه همیشه) برقرارند. مثلاً بهتر است در مسائلی که تخصصی نداریم مستقیماً وارد نشویم و کار را به کاردان بسپریم یا اغلب بهتر است میان صمیمیت و اقتدار خود در کلاس تعادلی برقرار کنیم و اجازه ندهیم رابطه به حدی عاطفی شود که بر روند تدریس تأثیر منفی بگذارد.
    در سال های آغازین کارم با دانش آموزانی مواجه بودم که نیاز به رابطه دوستانه و صمیمی خارج از عرفی را با معلم نشان می دادند. صمیمیت زیاد، نامه نگاری های گاه حتی عاشقانه و هدیه های متنوع برای معلم که اصلاً برای من خوشایند نبود. از دوران مدرسه چنین روابطی را با معلمان دیده و شاهد آسیب های آن روی بچه ها بودم. خارج شدن رابطه از کنترل معلم و تبدیل ارتباط معلم و شاگرد به یک رابطه نوسانی قهر و آشتی و افت تحصیلی و نهایتاً خسته شدن معلم و رها کردن و سرخوردگی دانش آموز چیزی بود که من دیده بودم و بعدها هم دوباره در محیط کار بیشتر هم دیدم.
    تدریس درس سنگین فیزیک در هوای گرم خوزستان و کلاسهای پرجمعیت بدون کولر و ضعف شدید بچه ها در ریاضی و همچنین مشکلات عدیده رفت و آمد و اسکان در یک شهر کوچک مرا بیش از تصورم خسته می کرد و واقعاً توان اینکه زنگ تفریح کوتاه ده دقیقه ای را هم صرف مشکلات بچه ها بکنم نداشتم؛ بنا بر این واقعیت ها یک تصمیم مهم گرفتم. تصمیم گرفتم فقط در موارد ضروری و مهم مداخله کنم و در اکثر موارد آنها را به مشاور ارجاع دهم.
    همه چیز مرتب و خوب پیش می رفت تا اینکه یکی از شاگردان شاد کلاس که من با نام مستعار مرجان از او یاد می کنم مدتی با چهره گرفته و افسرده در کلاس می نشست و حواسش به هر جا که بود به درس نبود. یکی دو هفته او را زیر نظر گرفتم و سعی کردم با شوخی و تذکر توجه اش را جلب کنم ولی تأثیری نداشت؛ به نظر می رسید مسئله خیلی جدی تر باشد. زنگ تفریح او را صدا کردم و جویای علت حال و روزش شدم ولی حتی یک کلمه حرف نزد و فقط گفت چیز خاصی نیست. اصرار نکردم و گذاشتم برود ولی حسم به من می گفت مسئله خیلی مهم است. نمی دانم دقیقاً چرا ولی ذهن من به سمت کودک آزاری یا آزار جنسی رفته بود. جلسه بعد وسط تدریس به بهانه ای در مورد اینکه مشکلات غیرقابل حل در ذهن نوجوانها گاهی با مطرح کردن با بزرگترها حل می شوند و کمک خواستن یک رفتار طبیعی و ضروری است سعی کردم در ذهنش نفوذ کنم. بعد از کلاس دوباره مرجان را صدا زدم و به او گفتم اصراری ندارم حتماً به من اعتماد کند و مشکلش را بگوید ولی من نگران این هستم که مسئله خیلی جدی باشد و دست دست کردن خطراتی داشته باشد. از او خواستم حتی اگر خیلی برایش حرف زدن دشوار است روی برگه بنویسد و به او اطمینان دادم که رازش نزد من محفوظ خواهد ماند مگر اینکه خودش بخواهد آن را جایی بیان کنم.
    جلسه بعد به محض تمام شدن کلاس، مرجان با عجله نامه ای به من داد و فرار کرد. خواندن نامه مرا پریشان و غمگین کرد. حدسم درست بود؛ یکی از نزدیکترین افراد فامیل او را آزار می داد و تهدید کرده بود که اگر به کسی بگوید هم آبروی خود مرجان می رود و هم آزارها بدتر می شود.
    روز بعد او را صدا زدم و مدتی در حیاط مدرسه قدم زدیم و گفتگو کردیم. گفتگو که نه؛ من حرف می زدم و او در سکوت و اندوه گوش می داد. به مرجان گفتم برای حل این مشکل به کمک تخصصی نیاز داریم و من به تنهایی از پس آن برنمی آیم و ابداً هم نمی توانم او را به حال خود رها کنم. توضیح دادم که در هر مرحله کمک گرفتن حتماً تأییدش را خواهم گرفت و بدون مشورت با او هیچ اقدامی نمی کنم. توضیح دادم که آزارگرها همیشه از همین روشها استفاده می کنند ولی آنقدرها که او تصور می کند نترس نیستند و اتفاقاً به شدت از برملا شدن مسئله وحشت دارند. مرجان نگران واکنش خانواده بود. او محیط زندگی خود را بهتر می شناخت و می دانست اگر چنین مشکلی در خانه مطرح شود همه چیز از هم می پاشد و حتی احتمال قتل وجود داشت. من به باور و حس مرجان اعتماد کردم و به او اطمینان دادم از روشی مشکل را حل کنیم که پای خانواده به میان کشیده نشود. بالاخره راضی شد من مشکل را با مشاور مدرسه مطرح کنم. مشاور خوب مدرسه که خانمی دلسوز و مدبر بود تأکید کرد چندین بار با چنین چیزی مواجه بوده است و مدیر مدرسه با هماهنگی یک نهاد امنیتی به راحتی مشکل را حل کرده؛ طوری که نه از خانواده دانش آموز کسی متوجه ماجرا شده نه در مدرسه کسی چیزی فهمیده است.
    باز هم با مرجان مشورت کردم و همه چیز را توضیح دادم و او قبول کرد ماجرا را با مدیر مطرح کنم. باورش سخت است اما مدیر مدرسه ظرف سه روز مسئله را حل کرد و مرجان بعد از مدت کوتاهی دوباره همان دختر شاد و بازیگوش قبلی شد. او به من اطمینان داد که مشکل کامل حل شده و آن فرد حتی از کنار او رد نمی شود و یک کلمه هم در این موارد حرف نمی زند. مرجان از خوشحالی روی پا بند نبود. می گفت نمی دانم چه کرده اید ولی باورم نمی شد اینقدر راحت مشکلم حل شود. این مورد از آن مداخله هایی بود که به موقع و بجا بود و همیشه با یادآوری اش چشمان معصوم مرجان در خاطرم می درخشد و یاد مدیری که چند سالی است فوت کرده اما کارش زندگی دختری را نجات داد.

  • قاسم برجسته

    عضو
    30 بهمن 1399 در 13:06

    نقش مراقبتي معلم چقدر مي تواند مهم باشد.اميدوارم تلنگري باشد بر همه ما معلمان بر توجه به اخلاق مراقبتي و چالش آن در مدرسه.متاسفانه وجود جو امتحاني و رقابتي در مدارس پرداختن به مسايلي از اين دست را سخت مي كند و نياز به انرژي بيشتر دارد.اما اين مساله اساسي هست.

  • سمیه شهریسوند

    عضو
    3 اسفند 1399 در 01:42

    به نظرم تک تک ما معلمان باید دوره‌هایی رو بگذرونیم که علائم آزار جنسی در کودکان رو حداقل تشخیص بدیم.
    به قول شما این مسئه خیلی اساسی و مهمه و نمی‌شه بی‌تفاوت از کنارش گذشت.

  • الهام فخرایی

    عضو
    11 اسفند 1399 در 09:36

    یکی از مهمترین تعادل هایی که باید اینجا رعایت کرد، بازی نکردن نقش ناجی برای بچه هاست، اینکه شما به موقع نقش رو به متخصص و مسئول ارجاع دادید و واگذار کردید، قابل تحسینه

برای پاسخ دادن ابتدا وارد سایت شوید.

نوشته اصلی
0 از 0 پست‌ها ژوئن ۲۰۱۸
حالا